لحظه دیدار
مگه تموم میشدن؟لحظه های انتظارو میگم...بلاخره بعد از سختی ها آرامش روی خودشو نشون داد.آخه خدا خودش تو قرآنش وعده داده... و تو عزیزم در آخرین ساعات پنجمین روز از دومین ماه فصل زمستون از راه رسیدی "چهارشنبه5/11/1390"و آرامش و گرمای زندگیمونو با اومدنت چند برابر کردی... جونم برات بگه:اون روزصبح نوبت دکتر بیهوشی داشتم(آخه مامان با مواد بیهوشی حساسیت داره),با خاله آرزو که همیشه مثل یه فرشته مهربون کنارمون بود رفتیم پیش آقای دکتر.بعد از معاینه وقتی دکتر فشارمو گرفت 14 بود.تعجب نکردم چون تو این اواخر مرتب فشارم بالا میرفت و چند بار بستری شدم اما چون یکم ورم هم داشتم دکتر سریع آزمایش دفع پروتی...
نویسنده :
مامان اطهر
0:34